جدول جو
جدول جو

معنی پای پوش - جستجوی لغت در جدول جو

پای پوش
پاافزار، کفش، نوعی از پاافزار و جوراب است، (تتمۀ برهان)، چموش: هرگز از دور زمان ننالیدم و روی از گردش آسمان درهم نکشیدم مگر وقتی که پایم برهنه بود و استطاعت پای پوشی نداشتم تا بجامع کوفه درآمدم دلتنگ، یکی را دیدم که پای نداشت سپاس نعمت حق بجای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم، (گلستان)
لغت نامه دهخدا
پای پوش
پا افزار کفش، نوعی از پا افزار چموش چاموش
تصویری از پای پوش
تصویر پای پوش
فرهنگ لغت هوشیار
پای پوش
ارسی، پاچپله، پای افزار، کفش، موزه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پای پیل
تصویر پای پیل
دارای پایی مانند پای فیل، فیلپا، پیلپا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایه پوش
تصویر سایه پوش
سایه بان، چادر یا چیز دیگر که برای جلوگیری از آفتاب برپا کنند، هر چیز که سایه بیندازد و مانع آفتاب باشد، چتر، پرده، سایه گاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوی پوی
تصویر پوی پوی
پویا پوی، پویه پوی، دوان دوان، برای مثال نبد راه بر کوه از هیچ روی / دویدم بسی گرد او پوی پوی (فردوسی - ۱/۱۷۶ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
(پَ)
پرخان (؟) پای بود. (لغت نامۀ اسدی) (اوبهی). شرخاک. آواز پای:
باز کرد از خواب زن را نرم و خوش
گفت دزدانند و آمد پای پش.
رودکی
لغت نامه دهخدا
از دانشمندان معروف ریاضی دان اسکندریه، وی در اواخر مائۀ چهارم میلادی میزیست و او را کتابی است به یونانی بنام ’مجموعه های ریاضی’ و کتابی دیگر در جغرافیا، متن یونانی کتاب دوم از میان رفته ولی ترجمه لاطینی آن موجود است، واز کتاب نخستین او نیز نسخۀ ناتمامی در دست است
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُشْ)
رسول یهوه، دوازدهمین انبیاء اصغر و ختم مصنفین عهد عتیق بود. از او چندان اطلاعی نداریم. محتمل است تخمیناً در سال 416 قبل از مسیح یعنی در اواخر حکومت لخمیا بعد از حگی و زکریا در هنگام اغتشاش عظیمی که درمیان کهنه وقوم یهود روی نموده بود نبوت می نمود. (از قاموس کتاب مقدس). این اسم خاص نویسنده کتاب نیست و نشانه ای که نام نویسنده را مشخص کند در دست نداریم. اما به جای نام او از اشاره ای که در سفر 3 آیۀ اول آمده است چنین به نظر می رسد که کسانی او را پیغمبر می دانسته اند، اما قصد او در آن عبارت این است که فرشتۀ خدا نازل خواهد شد. کتاب ملاکی در آخر پیغمبران کوچک قرار دارد و نشان می دهد که این سفر مربوط به بعد از جلای بابل است. محتویات کتاب هم همین را نشان می دهد
لغت نامه دهخدا
پاجوش، شولان و شاخ تر که از ریشه درختی روید
لغت نامه دهخدا
(پَ)
که پویه ای چون پری دارد:
سیه چشم و گیسوفش و مشک دم
پری پوی و آهوتک و گورسم.
اسدی (گرشاسب نامه)
لغت نامه دهخدا
مبالغه در آمدن و رفتن یعنی تند تند و دوان دوان، (آنندراج) :
بره گیو را دید پژمرده روی
همی آمد آسیمه و پوی پوی،
فردوسی،
نبد راه بر کوه از هیچ روی
بگشتم بسی گرد او پوی پوی،
فردوسی،
به پیشم همه جنگجوی آمدند
چنین خیره و پوی پوی آمدند،
فردوسی،
کنون ای سرافراز با آبروی
به ایران بباید شدن پوی پوی،
فردوسی،
بدو گفت شاه از کجایی بگوی
کجا رفت خواهی چنین پوی پوی،
فردوسی،
وآن یار جفت جوی بگرد تو پوی پوی
با جعد همچو قیردمیده درو عبیر،
ناصرخسرو،
کجا عزم راه آورد راهجوی
نراند چو آشفتگان پوی پوی،
نظامی،
بنزدیک من پوی پوی آمدی،
حملۀ حیدری،
، امر به پوییدن، یعنی بدو و زود براه برو، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ مَ دَ / دِ)
پشمینه پوش، آنکه خام پوشد مر فقر را، صوفی به اعتبار آنکه خام پوشد:
در کنف فقر بین سوختگان خام پوش
بر شجر لا نگر مرغ دلان خوش نوا،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاج پوش
تصویر تاج پوش
کرباسی است که بر روی تاج کشند غاشیه تاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوی پوی
تصویر پوی پوی
مبالغه در پوی (پوییدن) تند تند دوان دوان: (نبد راه بر کوه از هیچ روی بگشتم بسی گرد او پوی پوی) (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایه پوش
تصویر سایه پوش
سایبان شامیانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای خوشه
تصویر پای خوشه
زمین گلناک و مرطوب که بسبب رفت و آمد بسیار خشک و سخت شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای داش
تصویر پای داش
پاداش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای کوب
تصویر پای کوب
پاکوب، پای باز رقاص بازیگر پای گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای آور
تصویر پای آور
بزرگ توانا با قدرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای پش
تصویر پای پش
آواز پای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای جوش
تصویر پای جوش
شولان و شاخ تر که از ریشه درخت روید پاجوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای خوش
تصویر پای خوش
زمین گلناک و مرطوب که بسبب رفت و آمد بسیار خشک و سخت شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا پوش
تصویر پا پوش
کفش، پای افزار، نعل
فرهنگ لغت هوشیار
بوسنده پاظنکه پای کسی را بوسد، پای بوسی تشریف بخدمت: بپا بوس علی بن موسی الرضا مشرف شدم. یا به پابوس کسی رفتن، بخدمت او رسیدن حضور او مشرف شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای وپر
تصویر پای وپر
تاب و توان قدرت توانایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای حوض
تصویر پای حوض
پاشویه، رسواگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای چوب
تصویر پای چوب
ستون دیرک تیرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای توغ
تصویر پای توغ
پاتوغ
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی از قدح و پیاله شرابخواری صراحی بزرگ دراز که بصورت پای پیل سازند پیلپا گاوزر، حربه و گرزی مانند پای پیلپیلپا، صاحب مرض دا الفیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای پیچ
تصویر پای پیچ
لفافه ای که مسافران بر پای پیچند پاتابه
فرهنگ لغت هوشیار
((ش ِ))
زمین پر از گل و لای که به سبب تردد مردم و حیوانات خشک و سخت شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پای آور
تصویر پای آور
((وَ))
بزرگ، توانا، باقدرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سایه پوش
تصویر سایه پوش
سایبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پای کوب
تصویر پای کوب
رقاص، کوفته شده، له شده، پاکوب
فرهنگ فارسی معین